تــــرفــــنــــدســــتــــان


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



كدام مطلب رو بيشتر دوس دارين در اين وبلاك ببينيد ؟

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 9
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 61
بازدید ماه : 1039
بازدید کل : 22639
تعداد مطالب : 192
تعداد نظرات : 83
تعداد آنلاین : 1



SEO Reports for dele.shekaste.loxblog.com


جلوی کسی نشستم که فکر میکردم هم خون منه ولی نبود !
جمشید الماسیان پدر من نیست 
کسی که مامان مریم بی گناهم رو به خاطر پول قدرتش فدا کرده بود 
سرم هنوز درد میکنه اگه ضربه محکم آنا 
نبود شاید الان شهره نبود که با اون رنگ پریده و گردنی کبود
توی بغل جمشید خودش رو لوس کنه 
من - نیومدم اینجا قربون صدقه رفتنه تو و زنت رو ببینم !
اخماش میره توی هم 
با حرص میگه تو چی میخوای ؟ نونت کم بود آبت کم بود این 
گندکاریت چی بود ؟
با پوزخند میگم گند تو به این زندگی سرتاسر لجن 
میگی گند ؟
نه جمشید این گند نیست لجنزاریه که تو 
داری بیشتر گودش میکنی !
جمشید - من ؟ این تو بودی که سر یه کل کل احمقانه 
باد افتاد به کله ات و آبروی چندین ساله منوبردی 
این تو بودی که هی گند زدی و من 
با پول پاکش کردم این تو ...
با فریاد حرفش رو قطع کردم و گفتم تو گند کاری منو پاک کردی آره ؟
وقتی آش و لاش شده توی 
یه کوره ده افتاده بودم 
تو و زنت با زنگوله پا تابوتت که خارج و دور دور تشریف داشتین 
من توی منجلاب بودم فهمیدم 
کسی که دوسش داشتم به خاطر 
چندرغاز پول منو فروخت مامان مریمم رو به خاطر پول از بین بردی 
برای چی هان ؟
برای پاک کردن گندکاری من ؟ نخیر جمشید الماسیان بخاطر خودت !
از حرص قرمز شده بود با
پوزخند گفت پس بگو دردت چیه ؟ شش سال بچه بازی درآوردی و پول و 
آرامش منو نخواستی چون چشمت دنباله شهره بود ؟
با عصبانیت گفتم پولت بخوره توی سرت 
هم خودت هم زنت برین به جهنم فقط میخوام بدونم چه بلایی 
سر مامان مریمم آوردی ها ؟
جمشید - جوری که من یادم میاد هفت سال پیش مریم به 
مرگ طبیعی مرد همین !
با مسخرگی اداش رو درآوردم و گفتم مرد به همین راحتی ؟ پس 
جریان خونهای آلوده چیه ؟
جا خورد اخماش رفت توی هم با لحن سردی گفت پس 
محمد شستشوی مغری رو شروع کرده 
من شده قاتل اون شد بهترین دایی دنیا با اون دختر کچل سرطانیش !
با حرص گفتم درباره آنا و دایی درست صحبت کن 
وگرنه با من طرفی فهمیدی ؟
جمشید - اوه چه طرفدار عصبانیه ! ببین پسر جون تو هیچی نمیدونی نه از من 
نه از محمد بهتره بری از خودش بپرسی !
گیجم منگم سرم داره 
از درد میترکه 
من - نه حوصله معما دارم نه چرت و پرت و تجدید خاطرات 
کاری هم به اینکه باید پیش کی برم هم ندارم 
فقط جواب منو بده تو 
زیر برگه ای که درخواست خون از اروپا بود رو امضاء کردی یا نه ؟
نفس عمیقی کشید و گفت نه محمد امضاء کرد 
فقط سه نفر حق امضاء داشتن من محمد و بابای سروش ! 
با فریاد میگم : دوباره سوالم رو تکرار میکنم 
تو امضاء کردی یا نه ؟ تو هم توی اون آزمایشی که 
مامان مریم راضی شد انجام بده بودی یا نه ؟
ساکت زل زده بود به من 
سکوتش داشت عصبیم میکرد 
شهره دست انداخت دور گردنش و با حرص به من گفت بس کن دیگه 
خسته اش کردی اون ناراحتی قلبی داره !
من - به درک اصلا برام مهم نیست فقط میخوام بدونم
به خاطر چی زنی رو که تمام جوونیش رو 
پای این مرد و زندگیش گذاشت 
مثل یه موش آزمایشگاهی ازش استفاده کرد و الان زیر خروارها خاک 
خوابیده چرا به خاطر پول ؟
شهره با عصبانیت داد زد خفه شو مگه نمیبینی حالش بده !
جمشید رنگش سفید شده بود به خس خس افتاده بود 
شهره دست و پاش رو گم کرده
هی تکونش میداد منم مثل چوب وایستاده بودم و فقط نگاه میکردم 
چند تایی جیغ میزنه و چندتا از خدمتکارها میریزن دورش 
و زنگ میزنن اورژانس 
منم فقط نگاش میکنم و لذت میبرم 
آمبولانس میاد و میبرتش بیمارستان شهره هم کلی جیغ و داد میکنه سرم و 
دنبالش میره 
وقتی خونه خالی میشه تازه میفهمم دلم برای تختم برای اتاقم 
برای بوی تشک و لحافم تنگ شده 
از پله ها میرم بالا 
وای اتاقم درش رو باز میکنم و مات می مونم 
نیست تختم نیست 
با فریاد زینت رو صدا میزنم 
بدو بدو میاد بالا 
با ترس میگه بعله آقا ؟
با داد میگم تخت من کو ؟ کدوم *** به وسایل من دست زده هان ؟
با لرز گفت بخدا خانوم دستور دادن 
ببریمشون حیاط پشتی 
بسوزنمشون !
من - چییییییییییییییییییی ؟ 
به گریه افتاد آقا ما تقصیری نداریم یک هفته که نیومدین 
خانوم با یه اون دوست مو سیختون 
اومدند و کلی از وسایلتون رو بردند و تخت رو هم گفتن آتیش بزنیم !
با حرص گفتم دوستم کدوم خریه ؟
زینت - سروش خان ! 
عصبانیتم ته میکشه با بهت میگم کی ؟؟ 
زینت - سروش خان اومدند گفتن 
باید برای شما یه سری وسایل ببرن 
خانوم هم کمکشون کرد 
به منم گفتن به جمشید خان نگیم چون شما رو از خونه انداختن بیرون !
من - یعنی میگی سروش و شهره 
به اتاق من دست زدند ؟
زینت - بعله آقا بخدا من از پیش خودم اینکار رو نکردم 
گیج بودم چرا ؟ اصلا چرا باید سروش و 
شهره اتاق منو به هم بریزن هان ؟ پشت در اتاق ccu منتظر وایستادم تا دایی خودش رو برسونه 
چند ساعتی هست که جمشید رو آوردن 
اینجا یه سکته رد کرده 
شهره اول کمی زر زر کرد بعد رفت مثلا یه آبی به سر و صورتش 
بزنه ولی هنوز برنگشته 
از هر چی بیمارستان و نیمکت و انتظار و 
پچ پچ های پرستارهاست حالم بهم میخوره 
هر چند دقیقه یکی 
با صدای تق تق کفشاش از جلوم رژه میرفت 
اوف ببین خودشون تنشون میخاره ها به من ربطی نداره !

یه نگاه به خودم میندازم با اون تیشرت 
خاکستری چروک و شلوار کرم ساده موهامم که دو روزه آب بهشون نخورده
با ته ریشی که روی صورتم مونده
یعنی بازم قابل دیدنم یا نه اینا ندیده هستن ؟
خود درگیری داشتم با خودم که 
یکی صدام زد 
دایی و شهره و کامی می اومدند سمت من 
قیافه کامی خنده دار بود روی یه ویلچر نشسته بود 
وقتی از ایستگاه پرستاری رد شد 
تمام صورتش و کج و کوله کرده بود 
از جام بلند شدم رفتم سمتشون 
آنا یه شال انداخته بود سرش که موهای طلایی از زیرش 
پیدا بود 
بهش می اومد مانتو شلوار مشکی ساده پوشیده بود 
خم شد سمت کامی و نمیدونم چی توی گوشش گفت که قهقه کامی 
بلند شد 
اوف حتما باز منو مسخره میکردند 
من - چقدر دیر اومدین ؟
دایی - علیک سلام وضعش چطوره ؟
من - میگن سکته کرده ولی وضعش هنوز ثابت نیست 
دایی - تو که باهاش درگیر نشدی ؟
بزنیش یا هولش بدی یا چیز دیگه ای که پات گیر باشه ؟
با بهت میگم دایی یعنی چی ؟
آنا - یعنی بلایی سرش درنیاوردی ؟
کامی- یا مثلا بگی زنت رو میخواستم خفه کنم ! 
من - شما دوتا خواهشا خف که 
هر چی بدبختی دارم زیر سر شما دوتاست 
اگه نمیگفتین برم شهره رو تحویل جمشید بدم باهاش 
بحثم نمیشد که سکته کنه ! 
دایی - اینا رو ول کن بگو دکترش کیه ؟
من - نمیدونم شهره گور به گور رفت با دکترش حرف بزنه و یه آبی به 
صورتش بزنه 
که معلوم نیست کجا موند 
دایی میره سمت ایستگاه پرستاری 
آنا میاد کنارم و میگه خوبی ؟
من - اگه این تیپ و قیافه رو بگی خوب و حال و روزم رو آره 
عالی عالی ! 
کامی - حالا چرا سرپا وایستادی برین روی نیمکت بشینید ! 
با حرص بهش میگم امر دیگه ؟
کامی رو به آنا میگه نه تو کنارش نشین این دوباره سگ شده 
تو بیا کنار خودم 
من - توام اگه بعد از چند ماه میرفتی خونه میدیدی 
همه زندگیت رو آتیش زدن 
سگ میشدی !
کامی - یعنی چی ؟
من - یعنی تمام وسایل اتاقم رو شهره و سروش خان به آتیش کشیدن !
آنا و کامی با هم میگن کی؟؟؟ 
من - همون که شنیدین رفتم خونه با جمشید حرف بزنم بعد دعوا و حالش بد شد 
بردنش بیمارستان گفتم خیر سرم 
برم چند ساعتی کپه مرگم رو روی تختم بزارم ولی 
به من خواب نیومده 
تا در اتاق رو باز کردم دیدم اتاقم لخت و عور شده 
زینت گفت شهره و سروش یک ماه بعد از 
غیب شدن من همش رو 
میبرن بیرون و حیاط پشتی آتیش میزنن !
کامی با بهت میگه آخه چرا ؟
من - نمیدونم خریت نفرت یا هر چیز دیگه 
آنا - توی اتاقت چی داشتی ؟
من - یه کم پول و مدارک شناسایی و چند تیکه طلا و جواهر 
که از مامان مریم مونده بود 
لباس و همین چیز خاص دیگه ای نداشتم 
کامی - رفتی سوخته های تخت رو دیدی ؟ 
با حرص میگم برم که داغ دلم تازه بشه نخیر 
زنگ زدم به دایی و اومدم بیمارستان !
آنا - حتما چیز مهمی بوده که به اتاقت حمله کردند 
وگرنه یه تخت که چندتا تیکه چوب 
به چه دردشون میخوره ؟
حرف آنا منو برد به فکر ولی هر چی بیشتر فکر میکردم 
چیز خاصی یادم نمیومد 
توی فکر بودم که یکدفعه 
کامی با صدای بلند گفت آهان فهمیدم حتما به خاطر اون شرط بندی 
که سروش باخت و تو بردی 
خواسته تلافیش رو سر تخت دربیاره 
با غیض میگم آخه احمق یعنی اینقدر عقده ای بوده ؟
کامی - آره بابا از عقده هم رد کرده 
وگرنه تو جزء لباس چیز دیگه هم توی اتاقت داشتی ؟
آنا - شاید هم چیز مهمی نیست 
من - نمیدونم ولی فرصت نشد حال این شهره رو بگیرم 
دلم میخواد همچین بزنمش که نتونه از جاش بلند بشه 
کامی - جون عزیزت بزار اون قبلی ها که 
زدی بهوش بیان به اندازه کافی مرده و جسد و مفقودالاثر داریم 
خواهش یکی دیگه رو بی هویت نکن !
من - فعلا که خودم بی هویتم نه جا نه مکان هیچی 
چند سال با دروغ که مادرم به مرگ طبیعی مرده بعد یکدفعه 
میفهمم نه کشته شده اونم به دست 
کی شوهرش که مثلا بابای منه ! 
آنا - فعلا بیخیال ! گوش کن ببین ما توی این چند ساعت چیکار کردیم 
اول اون دختره رو بردیم تحویل بیمارستان دادیم 
گفتن خودبیماانگاری داره ولی نه اونقدر که حرفهاش به درد نخوره 
یعنی فکر میکنه همش مریضه البته 
دکتره هم کلی به حرفهاش خندید به اون سرهنگه هم زنگیدیم 
که بیاد دخترش رو جمع کنه 
دوم اون سروش گور به گور هم تحویل پلیس دادیم 
بابا یکی از دوستاش رو پیدا کرد قراره 
یه پرونده ای که چند سال 
قبل بر علیه اون شرکت فراورده های خونی بوده به جریان بندازه 
سوم آبیش خان الماسیان 
بهتره یه حموم و اصلاح بری چون 
ممکنه بقیه رو با قیافه داغونت سکته بدی ! 
من - یعنی خسته نباشید این چند ساعت این همه کار کردین 
ولی بازم من نمیتونم بی خیال تختم بشم 
کامی با حرص گفت برو بابا چند ماه آواره توام افتادم روی 
ویلچر آقا نگرانه تخت خواب سلطنتی خودشه ! 
از عکس العملش جا میخورم 
فکر نمیکردم عصبی بشه وقتی میبینه من فقط با بهت 
زل زدم بهش 
به زور ویلچر رو به تنهایی هل میده و ازمون دور میشه 
رو به انا که میگم این چرا 
اینجوری کرد ؟
آنا - من بودم جوری میزدمت که بلند نشی 
طرف این همه بدیختی کشیده تو نگرانه تخت خوابی ؟
از ترسش نمیتونه دوباره روی 
پاهاش وایسته بدجور 
ترسیده پاهاش سالمه ولی میترسه اونوقت تو هی تخت تخت میکنی ؟
من - بابا اون یادگار مامان مریمه و ...
یکدفعه خشک میشم 
خودشه همینه مامان مریم 
از جا میپرم و یا داد میگم فهمیدم مامان مریم ! 
آنا از حالتم جا میخوره و با بهت میگه چی شد ؟
من - فهمیدم آنا صندوقچه مامان مریم 
همیشه زیر تخت بود 
فهمیدم اونا دنبال چی بودند !
بدون توجه به گیجی آنا میدوم سمت
کامی که اخمالو جلو ایستگاه پرستاری 
روی ویلچر مسخره اش نشسته میرم سمتش و دستش رو میکشم 
و میگم فهمیدم پاشو بیا !
اخماش بیشتر میره توی هم با حرص میگه برو من با تو دیگه آشتی نمیکنم ! 
من - گمشو کی خواست آشتی کنی بدو باید بریم زیر تخت ! 
چشماش گرد میشه با بهت میگه کجا ؟



:: بازدید از این مطلب : 505
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :
ن : [cb:post_author_name]
ت : [cb:post_create_date]


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان درد و دل ي عاشق و آدرس dele.shekaste.loxblog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






RSS

Powered By
loxblog.Com